بيست و دوم

ساخت وبلاگ

تو مهمونى عيد ديدمت، بعد از مدت ها.فكرش هم نمى كردم هنوز اين جا باشى.فكر مى كردم خيلى وقته رفتى كانادا.و البته كه هيچ خبرى ازت نداشتم.من به حدِ مرگ ناراحت بودم.فقط به اصرار زهرا بود كه اومدم.كاش نمى اومدم؟لحظه اى كه ديدمت انگار آب سرد ريختن روم. همه بودن، همه ى دوستات.هركسى كه مى شناختم و اونا من رو نمى شناختن.يه سلامى دادم كه كاش نمى دادم.چه خبر؟تعريف نكردم كه چه خبر، اما خب خبر همين بود كه اون جا بودم.تو دو مترى تو ايستاده بودم و دروغ چرا، به گذشته فكر مى كردم.به اين كه مى شه الان بپرم بغلت و از ته دل گريه كنم؟اصلا ازدواج كردى؟مى گفتى يا با من يا هيچ كس ديگه!روم نشد دستت رو نگاه كنم.حالم خوب نبود.فرار كردم!رفتم شيرينى بردارم.مهيار اومد.لعنتى.شروع كرد به حرف زدن.على رو از كجا مى شناسى؟على؟فقط مى خواستم از اون جا برم.و اومدى، نجاتم دادى.رفتيم بالكن.نشستيم رو به روى هم.به دستات فكر كردم.كه كاش مى شد بگيرمشون.من هميشه آدم بده بودم و تو آدم خوبه.من هميشه "دوستت دارم" بودم و تو "عاشقتم!".تو هميشه يه قدم از من جلوتر بودى.و من تازه از رابطه اى خارج شده بودم كه من عاشقش بودم و اون هيچ!مى دونستم يه روز اينجورى مى شه.مى دونستم بد كردم با تو.و اون لحظه فقط مى خواستم دستامو نجات بدم.يخ كرده بودم.ديگه دستامو حس نمى كردم.دستاتو گرفتم.آره انقدر خوار و خفيف شدم.انقدر غمگين.يه دونه اشك، دومى.حالا ديگه خودم بودم، نه آدمى كه مى خواست بگه همه چى خوبه.بغلم كردى.چقدر تو خوب بودى.چقدر خوب بودن فراموشم شده بود.يه لحظه ترسيدم، فاصله گرفتم.صورتت دقيقا جلوى صورتم بود.تاريك بود و نمى ديدى كه همه ى خونم ريخته بود تو صورتم.آره خجالت مى كشيدم!از تو؟بلند شدم، هرچى توان داشتم جمع كردم و دويدم.از جلوى دوستات رد شدم.خط چشمم پخش شده رو صورتم و حتما وحشتناكم.دنبالم اومده بودى، صدام كرده بودى.من خيلى وقت بود كه رفته بودم على.نمى تونستم اون جا باشم.نه وقتى از خوبىِ تو به حد شرمندگى رسيده بودم.رسيدى بهم، دستم رو گرفتى، هيچى نگفتى،فقط ... من مُردم على

نوشته شده توسط ژوليت در 20:1 |  لینک ثابت   • 

سى ُم...
ما را در سایت سى ُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lacartepostale بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 2:36