بيست و هفتم

ساخت وبلاگ
نشناختمش...نشناخته بودمش.هيچ كس رو نمى شناسم

چطور مى گفتن دوسم داره؟چرا خاطره ى اون يه سال لعنتى با اون آدما هرگز يادم نمى ره.اونا بودن كه گفتن.گفتن دوسم دارى!من هر بار كه مى بينمت همه خاطره ها زنده مى شن برام.مياى تو كلاس، با اون لحنت كه نشون مى ده چقد دوس دارى همه دوستت داشته باشن به همه سلام مى دى.امروز جلوم راه مى رفتى.يه لحظه خواستم از خدا خواستم برگردى، صدام كنى، اعتراف كنى.اون وقت من اونقدر آدم بدى هستم كه على رو فراموش كنم؟؟نه نيستم.حتى اگه اعتراف كنى.تو حسرت من، سهم من از اين دانشگاه بودى.احمق بودم كه فكر مى كردم تو علت اومدنم به اين دانشگاهى.منتظر بودم برگردى و اعتراف كنى، كه مسيرت ازم جدا شد.

ديروز به اسم كوچيك صدام كرده بودى.ليوانمو برداشته بودى و با ذوق حرف مى زدى.هر كس ديگه اى بود بعدش با اكراه نسكافه مو مى خوردم.اما مى ارزيد، نه؟

من غمگينم.نه از نبودنِ تو، از اين كه هيچ وقت نخواهم فهميد.خنده دار!فكر كردم اگه بهت بگم چه جوابى مى دى.من؟؟؟منِ مغرور كه حتى بهت سلام هم نمى كنم!كاش يه روز تو اين مسير برگردى.بگى فلانى!من دوسِت داشتم، از همون روزاى اولِ بچگىِ دانشگاه.اى كاش همه چى مثل فيلما بود امير.

اما تو ارزشِ اشكاى منو ندارى...

سى ُم...
ما را در سایت سى ُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lacartepostale بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 2:36